خاطرات دوري بابا علي
سلام ضحاي عزيزم الان اين مطالبو كه مينويسم بابايي يك هفته ست كه پيشمون نيست، انشاالله كه هر جا هست خدا ، حافظ و نگهدارش باشه. ضحا جونم شنبه هفته قبل با مامان جون و پدر ساعت 7 صبح از خونه حركت كرديم تا بابا علي رو به فرودگاه برسونيم،موقع خداحافظي اشك تو چشمهات جمع شده بود. الهي من دورت بگردم.عصر همون روز يك برف سنگيني باريد و پدر هم از حياط خونه يه كمي برف جمع كرد و آورد خونه تا دايي حميد برات آدم برفي درست كنه. خيلي ذوق كرده بودي. چند روز اول خيلي بيتاب بابا علي بودي و به من ميگفتي بابا علي سوسا رفته؟ وقتي هم باهاش صحبت ميكني،ميگي:سلام بابا.دسته نباسي(خسته نباشي)، ...
نویسنده :
مامان ضحــــا
10:50